87/2/14
11:36 ص
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابى القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطیبین الأطهرین سیّما بقیّة اللَّه فى الأرضین.
اگر چه در حوادث انقلاب، شگفتیهاى بىنظیر کم نیست و از آغاز نهضت بزرگ ملت ایران - که به انقلاب اسلامى منتهى شد - تا پیروزى انقلاب و از پیروزى انقلاب تا امروز، در طول دوران مبارزه و انقلاب، حوادث شگفتانگیز و بىنظیر یکى پس از دیگرى چشم و دل را به خود متوجه مىکند؛ اما در میان این حوادث شگفتانگیز، مسئلهى شهید یک ویژگى استثنائى دارد.
هر آنچه که مربوط به وجود نورانى شهید است، شگفتى است. انگیزهى او براى حرکت به سمت جهاد - که در دنیاى مادى و در میان این همه انگیزهى رنگارنگ جذاب، یک جوانى برخیزد، قیامِ للَّه کند و به سمت میدان مجاهدت حرکت بکند - این خود یک شگفتى است؛ پس از آن، تلاش او، در معرض خطر قرار دادن خود در میدانهاى نبرد، کارهاى برجستهى او در میدانها، شجاعتها و شهامتهائى که هر سطرى از آن مىتواند یک سرمشق ماندگار و نورانى باشد هم یک شگفتى است؛ و پس از آن رسیدن به شوق وافر و کنار رفتن پردهها و حجابهاى مادى و دیدن چهرهى معشوق و محبوب - که در حرکات شهدا، در حرفهاى شهدا و در روزهاى نزدیک به شهادت، همیشه جلوهگر بود و نقلهاى فراوانى در این زمینه هست - این هم یکى از شگفتیهاست. در میان همین شهداى عزیز شما شیرازیها و فارسىها، در یک وصیتنامهاى خواندم که شهید مىگوید: من بیقرارم، بیقرارم! آتشى در دل من است که مرا بىتاب کرده است؛ به هیچ چیز دیگر آرامش پیدا نمىکنم مگر به لقاء تو؛ اى خداى محبوبِ عزیز! این سخن یک جوان است! این همان چیزى است که یک سالک و یک عارف، بعد از سالها مجاهدت و سالها ریاضت ممکن است به آنجا برسد؛ اما یک جوان نوخاسته، در میدان نبرد و در میدان جهاد آنچنان مشمول تفضل الهى قرار مىگیرد که این ره صد ساله را یکشبه مىپیماید و این احساس بىقرارى و شوق، از سوى پروردگار پاسخ مناسب مىیابد. خود این شوق هم لطف خدا و جاذبهى حضرت حق متعال است. این شگفتى بزرگى است.
و بعد خون شهید است. خانوادهى شهید، مادر شهید، پدر شهید، همسر و فرزندان شهید، برادران و خواهران و نزدیکان و دوستان شهید - که اگر این جوان با مرگ معمولى از دنیا رفته بود، اینها گریبان پاره مىکردند و صبر نمىکردند - در مقابل خون این شهید، آنچنان صبر و متانت و آرامش و استقامتى نشان مىدادند که انسان متحیر مىماند. مادر دو شهید به من گفت: من بچههایم را خودم دفن کردم، در خاک گذاشتم و دستم نلرزید! پدر چند شهید گفت: اگر چند برابر اینها من بچه داشتم، حاضر بودم آنها را در راه خدا بدهم! این چه عنصرى است؟ این چه جوهرى است؟ این چه برق درخشندهاى است که خدا در دل حادثهى شهادت قرار داده است که اینجور دنیاى تاریک را روشن مىکند؟ هشت سال ملت ایران با این برق درخشان در دل مرد و زن خود، همراه بود. و خدا دستگیرى کرد؛ خدا کمک کرد.
شهدا پیشرو و پیشگام بودند و سنگر دوم، خانوادههاى شهیدان و دیگر ایثارگران. رفتند جلو، مانعها را از سر راه برداشتند و توانستند یک ملتى را که چند قرن او را به بىحالى و تسلیم در مقابل زورگویان عادت داده بودند، تبدیل کنند به این ملت بانشاط، سرافراز، پرافتخار و با عزم و ارادهى مستحکم و راسخ. این کار را شهداى ما کردند؛ این کار را رزمندگان ما کردند؛ این کار را جانبازان ما کردند؛ این کار را استقامت آزادگان ما در زندانهاى دشمن کرد؛ این کار را شما خانوادههاى شهدا کردید. حق شما بر گردن ایران و ایرانى تا ابد باقى است و تاریخ ایران باید نسبت به خانوادهى شهدا، حقگذارى کند.
بیش از چهاردههزار و پانصد شهید از استان فارس و شهر شیراز! این شوخى است؟ شیرازى که سیاستهاى استعمارى تصمیم گرفته بود آن را به مظهر بىبندوبارى و بىاعتنائى به اصول و ارزشهاى دینى تبدیل کند؛ شیرازى که مایل بودند در آن هیچ چیز جز جلوههاى حیوانىِ منحط وجود نداشته باشد و در آن از اصالتهاى دین خبرى نباشد. براى این سیاستگذارى کردند؛ اقدام هم کردند. اما جواب مردم شیراز و مردم استان فارس و تودهنى شما به دشمن، چهاردههزار و پانصد شهید، بیش از سى و چهار هزار جانباز و بیش از دو هزار و پانصد آزاده بود. سلام بر شما! رحمت خدا بر شما!
شیراز مأمن امامزادگان بزرگوار بود؛ در هیچ نقطهاى از کشور به قدر فارس، مرقدِ امامزاده وجود ندارد. معناى این حرف این است که از هر کجا امامزادهها و فرزندان معصومین، یا از جور خلفا مىگریختند و یا به امیدِ کمک مردم حرکت مىکردند، متوجه شهر شیراز یا شهرهاى دیگر استان فارس مىشدند. آن معنویتى که شخصیتى مثل شهید بزرگوار مرحوم آیتاللَّه دستغیب مظهر آن معنویت بود، از این خانواده و از این مرکز فیاضِ تمام نشدنى اهل بیت (علیهمالسّلام) سرچشمه گرفته است. این عمق انگیزهى دینى را نشان مىدهد. این نورانیت، شخصیتى مثل شهید دستغیب مىسازد و مىپروراند و نفَس گرم آن شهید عزیز، در این منطقه این همه دل جوان و جوینده را شیداى معنویت مىکند؛ دلهاى جوانى که از همان روزهاى اول به میدانهاى جنگ رفتند.
من دیروز در جمع نظامیان مستقر در شیراز گفتم: اولِ انقلاب و اوائل جنگ تحمیلى، در دورانى که جبههها از همه طرف محنتبار بود و اکثر خرمشهر زیر چکمهى اشغالگران بود، بنده به منطقهى آبادان و این بخشِ خرمشهر رفتم؛ یک عده جوانِ بااخلاص نورانىِ پرشور، با سلاحهاى ابتدائى به آنجا آمده بودند براى اینکه بجنگند؛ گفتم: از کجا آمدهاید؟ گفتند: از شیراز. در سرتاسر دوران جنگ تحمیلى بچههاى استان فارس - چه در لشکر فجر، چه در لشکر المهدى و چه در یگانهاى ارتشى که در شیراز مستقرند و بسیارى از کارکنان آنها شیرازى یا اهل شهرهاى استان فارسند - وجودشان اثرگذار و نمایان بود. این نفَس گرمى که این همه جوان را در راه دفاع از اسلام، دفاع از استقلال ملى، دفاع از کشور و دفاع از بزرگترین حادثهى تاریخ ما - یعنى انقلاب اسلامى - اینجور به میدان کشانده بود، نفَس گرم مردان بزرگى مانند مرحوم آیةاللَّه شهید دستغیب و دیگران، و پشت سر همه و قویتر از همه نفَس گرم امام بود. این یکى از آن شگفتیهاى بسیار برجستهى انقلاب ماست!
عزیزان من! امروز سالها از آن دوران مىگذرد. خیلى از شما جوانها دوران دفاع مقدس را ندیدید و درک نکردید؛ بعضى هم خاطرهى مبهمى از آن دارید. گذر زمان، حوادث را لحظه به لحظه از انسان دورتر مىکند. بعضى از حوادث فراموش مىشوند، مثل یک موج ضعیفى که از انداختن یک سنگى در یک استخر آبى به وجود مىآید - موجى هست، اما هر چه مىگذرد، لحظه به لحظه ضعیفتر مىشود و دقیقهاى نمىگذرد که دیگر خبرى از آن موج نیست - لکن بعضى از حوادث نقطهى عکسند و گذر زمان آنها را ضعیف و کمرنگ نمىکند، بلکه برجستهتر مىکند. یک نمونهى آن، حادثهى عاشوراست.
در روز عاشورا کسى نفهمید چه اتفاق افتاد. عظمت آن حادثه، عظمت جهاد جگرگوشهى پیغمبر و یاران و نزدیکانش و همچنین عظمت فاجعهى کشته شدن فرزندان و نوردیدگان پیغمبر بر کسى روشن نبود. اکثر کسانى که آنجا بودند هم نفهمیدند. آنهایى که در جبههى دشمن بودند، آنقدر مست و آنقدر غافل و آنقدر از خود بیگانه بودند که نفهمیدند چه اتفاقى افتاد! مستان عالَم، مستان غرور و شهوت و غضب و مستان حیوانیت، نمىفهمند در عالم انسانیت چه دارد اتفاق مىافتد؛ بله، زینب خوب فهمید، سکینه خوب فهمید، آن زنها و دخترهاى مظلوم خوب فهمیدند چه اتفاقى افتاد؛ این مال روز عاشوراست. اما هر روزى که از روز عاشورا جلوتر رفتیم - روز دوازدهم در کوفه، چند هفته بعد در شام، چند هفته بعد در مدینه و اندکى بعد در همهى دنیاى اسلام - این حادثه به سرعت برق، عظمت و اهمیت خودش را نشان داد. هنوز دو سال از این حادثه نگذشته بود که آن طغیانگرِ فرعونى که عامل این حادثه بود، از روى زمین برافتاد و نابود شد و چند سالى بیش نگذشته بود که آن خانواده نابود شدند. خانوادهى دیگرى از بنىامیه سر کار آمدند؛ چند ده سالى نگذشت که آن خانواده هم مضمحل و نابود شدند. دنیاى اسلام روز به روز به مکتب اهل بیت نزدیکتر، دلبستهتر و مشتاقتر شد و این حادثه توانست پایههاى عقیدهى اسلامى و مکتب اسلام را در طول تاریخ استوار کند. اگر حادثهى کربلا نبود، ما امروز از مبانى و اصول اسلام هم چندان خبرى نمىداشتیم و شاید فقط نامى از اسلام به گوش ما مىخورد. این خون مقدس و این حادثهى بزرگ، نه فقط کوچک نشد، کمرنگ نشد، ضعیف نشد، بلکه روزبهروز قویتر و برجستهتر و اثرگذارتر شد؛ این یک نمونهى برجسته است.
انقلاب شما و شهادت شهیدان شما هم از همین قبیل است. در اول حادثهاى زلزلهگون بود؛ خیلیها تحلیل کردند: یک زلزله است، مىگذرد و فراموش مىشود! اما اینجور نشد؛ عکس شد. امروز در اعماق دل ملتهاى مسلمان، مفاهیم انقلاب اسلامى روز به روز رسوخ بیشترى پیدا مىکند؛ این نه حرف من، بلکه محصول تحلیلهاى کسانى است که دشمنترینِ دشمنانشان، ملت ایران و انقلاب اسلامى است! آنها مىگویند؛ آنها شهادت مىدهند. اینىکه مىبینید تهدید مىکنند و علیه ملت ایران عربده مىکشند، به خاطر همین تحلیل است؛ مىترسند! مىبینند این حادثه خاموش نشد؛ مىبینند این موج کمرنگ نشد و مرتب برجستهتر و گستردهتر و عمق آن بیشتر مىشود؛ لذا مىترسند.
یک روزى آنها خیال کردند توى این کشور انقلاب تمام شده؛ علت هم این بود که چند تا آدم غافل و نادان یا گفتند: انقلاب تمام شد، یا گفتند: اسم شهدا را دیگر نیاورید، یا گفتند: امام را باید به موزهى تاریخ سپرد و از این حرفها! آن بىعقلهائى که از این حرفها مىخواستند براى سیاستهاى خودشان تحلیل درست کنند، باور کردند؛ خیال کردند انقلاب تمام شد. امروز که انسان نگاه مىکند، آثار یأس از آن تحلیل را در سخنان و در تحلیلهاشان مىبیند. از ملت ایران، از عظمت ایران، از استقلال ایران و از استعداد جوانهاى ایران، احساس واهمه مىکنند.
چرا پیشرفت علمى یک ملت و یک کشور، از نظر یک جماعتى در دنیا تهدیدآمیز است؟ چرا؟! چون انحصارطلبند؛ چون سلطهطلبند؛ چون ایران را طعمه فرض کردهاند. خواستند این کشور را با ذخائر و با موقعیت جغرافیائى ممتاز و برجستهاش، یک جا ببلعند. بیدارى ملت ایران، بیدارى جوان ایرانى و استعداد و درخشندگى پیشرفت علمى جوان ایرانى، نمىگذارد. لذا پیشرفت فنّاورى شما، انرژى هستهاى شما و پیشرفتهاى علمى دیگرِ شما، آنها را عصبانى مىکند. بله، اگر ملت ایران بىخیال و جوان ایرانى بىفکر باشد - دنبال علم و دنبال کار و دنبال تولید و دنبال نوآورى نرود و همینطور به عیش و عشرت بگذراند - آنها خوشحال مىشوند. آنها این را مىخواهند؛ آنها نمىخواهند شهر شیراز، یک مرکزى باشد که در آن پیشرفت علمى هست - که من گفتم شیرازِ شما، از لحاظ پیشرفت صنعتى در خط مقدم شهرها و استانهاى کشور قرار دارد و در بعضى از رشتههاى علمى، جوانها و مردان و زنان شما در دنیا آوازه پیدا کردهاند - آنها این را نمىخواهند. آنها نمىخواهند که دانشگاه ما، حوزهى علمیهى ما، آزمایشگاه ما و محیط تولید ما، پر رونق باشد. آنها دلشان مىخواهد اختلاط دختر و پسر و آمیزشهاى شهوانى و غفلت و عشرت و اینها، بر زندگى مردم غلبه پیدا کند؛ آنها این را مىخواهند. شما عکس این را عمل کردید؛ علت عصبانیت امریکا و صهیونیستها و این همه تبلیغات این است.
بعضیها مىگویند آقا! چرا دشمنىِ امریکا را تحریک مىکنید؟ خب، اگر بخواهیم دشمنىِ امریکا را تحریک نکنیم، باید بگیریم بخوابیم، از کار و تلاش دست برداریم و افتخارات خودمان را فراموش کنیم! آن وقت امریکا از ما ممنون خواهد شد؛ امریکا این است. آیا ملت ایران به این راضى است؟! آنها به خاطر این که فلان مسئول در کشور فلان حرف را زده است یا سیاست ما فلان جور حرکت کرده است، با ما دشمن نیستند؛ نه، آنها به خاطر بیدارى ملت ایران با ما دشمنند. هر جا کانون بیدارى است، آماج مهمترى براى حملهى دشمنان این ملت است. شما نگاه کنید، ببینید هر جائى که بیدارى از آنجا مىتراود و هشیارى و انگیزه و آمادگىِ جوانان ملت از آنجا بیشتر بُروز و درخشش پیدا مىکند، با آنجا بیشتر دشمنند. با خانوادههاى شهدا دشمنند.
الحمدللَّه خانوادهى شهداى شیراز اینگونهاند؛ ببینید چه انگیزهاى و چه احساس افتخارى بر این فضا و بر این محیط سایه افکنده! درستش همین است؛ افتخار کنید. حقیقتاً افتخار دارد که انسان عزیزش را و جوانش را در راه خدا بدهد و بداند که خداى متعال را با این کار خشنود کرده است؛ «صبرا و احتسابا»، پاى خدا حساب کند. بداند که این عزیزى که در راه خدا داد، یک سنگرى بود که در مقابل هجوم دشمنان به عزّت و به استقلال این ملت، برافراشته شد. هر کدام از شهداى شما یک سنگرند؛ این افتخار دارد؛ جانبازان هم همینجورند. جانبازان هم شهداى زندهاند؛ شما جانبازان عزیز هم مثل شهدا هستید؛ شهید هم همین ضربهاى را که جانباز تحمل کرده است، او هم تحمل کرده؛ سرنوشت او پرواز و رفتن بود، سرنوشت این فعلاً ماندن. خانوادهى شهدا، پدر و مادر شهید، همسر شهید، فرزندان شهید، برادران و خواهران و خویشاوندان شهید، پدران و خواهران و همسران جانبازان باید افتخار کنند.
یکى از چیزهائى که من همیشه احساس مىکنم، احترام به همسران جانبازان است. بعضى از این بانوان عزیز، این جانباز را با همین جانبازیش قبول کردند و پذیرفتند؛ آفرین! بعضىشان جوان رعنائى را که با او ازدواج کردند، ناگهان دیدند به یک ازپاافتاده و به یک جانباز تبدیل شد؛ پذیرفتند و استقبال کردند؛ آفرین! همسران جانبازان خیلى باارزشند. همسران شهدا - که جوانان عزیز را تربیت کردند - خیلى باارزشند. من در شرح حال شهداى شیراز، دیدم که تعدادى از فرزندان شهداى شیراز و استان فارس، رتبههاى علمىِ بالا و رتبههاى تحقیقىِ بالا به دست آوردهاند. این چه جور به دست مىآید؟! با مجاهدت آن مادر، آن همسر شهید، آن شیرزن و آن مجاهدهى فىاللَّه؛ جهاد او این است: «حسن التّبعل»؛ حسن التّبعل یعنى این؛ یعنى آبروى شوهر را حفظ کردن؛ شخصیت شوهر را حفظ کردن؛ این حسن التّبعل است؛ یک نمونهاش همین است که شوهر رفت در راه خدا؛ بچههایش و جوجههایش را در آغوش رعایت خودشان و با تربیت خودشان آنچنان بزرگ کنند که اینها احساس افتخار کنند و راه شهید را ادامه بدهند.
من آخرین عرضم به شما این است: عزیزان! اگر شهیدان عزیزند - که عزیزترینند - اگر براى ما گرامیند - که گرامىترینند - گرامیداشت آنها به معناى این است که ما راهشان را ادامه بدهیم و اهدافشان را دنبال کنیم. دنبال کردن راه آنها یعنى بایستى اهداف جمهورى اسلامى و ارزشهاى اسلامى - این پایههاى مستحکم و این شاخصهاى نمایان که مىتواند این ملت را به اوج افتخار دنیوى و اخروى برساند - در نظر داشته باشیم و دنبال کنیم. زن و مرد در این جهت یکسانند؛ پسران و دختران شهید، برادران و خواهران شهید و آنهائى که نسبتى با شهید دارند در این جهت یکسانند. هر چه به شهید نزدیکترید، افتخارتان بیشتر و مسئولیتتان سنگینتر است. کشور مال شماست؛ کشور مال جوانهاست؛ آینده مال شماست. آنهائى که رفتند، رفتند و راهها را گشودند؛ من و شما که ماندیم باید از این راههاى گشوده حرکت کنیم و پیش برویم. والّا اگر آنها راه را باز کنند و ما بنشینیم و دست روى دست بگذاریم و تماشا کنیم، این قدرنشناسى و نمکنشناسى است. نمکشناسىِ در قبال شهدا این است که وقتى آنها راه را باز کردند، ما از این راه حرکت کنیم و پیش برویم. این امروز وظیفهى ماست و ملت ایران این وظیفه را انجام مىدهد و مسئولین کشور بحمداللَّه به این وظیفه متعهد و پایبندند و شعارهاى اسلامى و مبانى و اصول اسلامى براى آنها اصلىترین پرچمها و شعارهاست. انشاءاللَّه این ملت با این عزم، با این روحیه، با این جوان و با این مشعلهاى درخشانى که از خون شهیدان برافروختهشده و فضا را روشن کرده، خواهد توانست به بلندترین و دورترین آرزوهاى خودش برسد.
پروردگارا! رحمت و مغفرت خود را بر شهیدان نازل کن. پروردگارا! رحمت و لطف و فضل خود را بر خاندان شهیدان نازل کن. پروردگارا! ما را با شهیدان محشور کن. پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. پروردگارا! دعاى امام بزرگوار، دعاى شهیدان، دعاى شهید دستغیب و برتر و بالاتر از همه دعاى حضرت ولىعصر (ارواحنا فداه) را شامل حال ما بگردان.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته