88/7/19
10:50 ص
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله و الصلات علی رسول الله و علی آله الطاهرین المعصومین.
به حُسن خُلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حُسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت ِ حقگزار ما نرسد
هزار نقش بر آمد ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری ِ نقش ِ نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سک? صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافل? عمر کانچنان رفتند
که گَردشان به هوای دیار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قص? او
به سمع ِ پادشه کامکار ما نرسد
بهترین فاتح? سخن ، در بزرگداشت این عزیز ِ همیشگی ِ ملت ِ ایران و گوهر یکدان? فرهنگ فارسی ، سخنی از خود او بود که این غزل به عنوان ابراز ِ ارادتی به خواج? شیراز ، بزرگ شاعر ِ تمامی ِ قرون و اعصار ، در حضور شما عزیزان ، برادران و خواهران و میهمانان ِ گرامی خوانده شد .
حافظ ، درخشانترین ستار? فرهنگ فارسی است .در طول این چند قرن تا امروز هیچ شاعری به قدر حافظ در اعماق و زوایای ذهن و دل ملت ما نفوذ نکرده است . او شاعر تمامی ِ قرنهاست و هم? قشرها از عرفای مجذوب ِ جلوه های الهی تا ادیبان و شاعران ِ خوش ذوق ، تا رندان ِ بی سر و پا و تا مردم ِ معمولی هر کدام در حافظ ، سخن ِ دل ِ خود را یافته اند و به زبان او شرح وصف حال ِ خود را سروده اند ؛ شاعری که دیوان او تا امروز هم پُر نشرترین و پُر فروشترین کتاب بعد از قرآن است و دیوان ِ او در همه جای این کشور و در بسیاری از خانه ها یا بیشتر خانه ها با قداست و حرمت در کنار کتاب الهی گذاشته می شود ؛ شاعری که لفظ و معنا و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده است و در هر مقوله ای زبده ترین و موجزترین و شیرینترین گفته را دارد.
البته در جامع? ما و در بیرون از کشور ما دربار? حافظ سخنها گفته اند و قلمها زده اند و به دهها زبان ، دیوان او را برگردانده اند ، صدها کتاب در شرح حال او یا دیوان شعرش نوشته اند ، اما همچنان حافظ ناشناخته مانده است .
این را اعتراف می کنیم و بر اساس این اعتراف باید حرکت کنیم و این کنگره ، بزرگترین هنرش ان شاء الله این خواهد بود که این حرکت ، گامی به جلو باشد . در این کنگره اساتید بزرگ ، شعرا ، ادبا و صاحب فضیلتان و افراد صاحبنظر بحمد الله بسیارند ، باید بگویند و بسرایند و بنویسند و پس از این جلسه هم باید این حرکت ادامه پیدا کند . ما حافظ را فقط به عنوان یک حادث? تاریخی ارج نمی نهیم ، بلکه حافظ همچنین حامل ِ یک پیام و یک فرهنگ است .
دو خصوصیت وجود دارد که ما را وا می دارد از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده نگاه داریم : اول زبان ِ فاخر او که همچنان بر قل? زبان و شعر فارسی ایستاده است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاک ، پیراسته ، کامل و والا ؛ چیزی که امروز از آن محرومیم. دوم معارف حافظ که خود او تاکید می کند که از نکات قرآنی استفاده کرده است . قرآن درس همیشگی ِ زندگی ِ انسان است و شعر حافظ مستفاد از قرآن می باشد . حافظ خود اعتراف دارد که نکات قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است . پس محتوای شعر حافظ ، آنجا که از جنب? بیانی محض خارج می شود و قدم در وادیِ بیان ِ معارف و اخلاقیات می گذارد یک گنجینه و ذخیره برای ملت ما و ملتهای دیگر و نسلهای آینده است ، چرا که معارف والای انسانی مرز نمی شناسد .
از این رو بزرگداشت حافظ ، بزرگداشت ِ فرهنگ ِ قرآنی و اسلامی و ایرانی است و نیز بزرگداشت ِ آن اندیشه های نابی است که در این دیوان ِ کوچک ، گرد آوری شده و به بهترین و شیواترین زبان ، بیان گردیده است .
من مایل بودم که امروز حداقل بتوانم بحثی مورد قبول در این مجمع داشته باشم . ارادت به حافظ و احساس مسئولیت در مقابل پیام ِ حافظ و جهان بینی و زبان ِ او ، مرا به شرکت در این اجتماع و همکاری با شما وا می دارد ، اما وقت ِ محدود و گرفتاریها به من اجازه نمی دهد آنچنان که دلخواه یک دوستدار حافظ است دربار? او سخن بگویم . در استعجال ، با استمداد از حافظه و حافظ ، مطالبی را آماده کرده ام که عرض می کنم .
بحث را در سه قسمت مطرح خواهم کرد : یک قسمت در باب شعر حافظ ، قسمت دیگر در باب ِ جهان بینی ِ حافظ و قسمت سوم در باب شخصیت او .
آنچنان که من از دیوان حافظ و از مجموع? سخن او برداشت می کنم ، شعر حافظ در اوج هنر ِ فارسی است و از جهات مختلف در حد اعلاست . این بحث که بهترین شاعر فارسی کیست ، تاکنون بحث ِ بی جوابی مانده است و شاید بعد از این هم بی جواب بماند ، اما می توان ادعا کرد که به اوج ِ سخن ِ حافظ ، یعنی به اوجی که در سخن ِ حافظ هست ، هیچ سخنسرای دیگری نرسیده است . نه اینکه مرتب? شعر ِ حافظ در هم? غزلیات و سروده ها در مرتبه ای والاتر از دیگران است ، بلکه به این معنا که در بخشی از این مجموع? گرانبها و نفیس ، اوجی وجود دارد که شبیه آن را در کلام دیگران مشاهده نمی کنیم .
غزل ، به طور طبیعی ، شعر ِ عشق است . هر نوع غزل ، چه عارفانه و چه غیر عارفانه ، بیان ِ لطیفترین احساسات ِ انسان ِ متعهد است و به طور طبیعی نمی تواند از شیوه ها و اسلوبها و کلماتی استفاده کند که به سخافت ِ شعر خواهد انجامید ؛ چیزی که در قصیده و مثنوی براحتی می توان از آن بهره برد. لذا شما می بینید که سعدی ِ بزرگ ، استاد سخن ، سخافتی را که در بوستان نشان می دهد در غزلیات ِ خودش نمی تواند نشان بدهد . این طبیعت ِ زبان ِ غزل است و هر شاعری ناگزیر در غزل ، محدودیتهایی دارد . حالا اگر نگاه کنید به تشبیه ها و نسیبهایی که شعرا معمولا در مقدمات قصاید داشته اند ، در گذشته کمتر قصیده ای بود که از تشبیب و نسیب ، یعنی از همان ابیات عاشقانه ای که شاعر در ابتدای قصیده می سرود خالی باشد ، خواهید دید که هیچ کدام از این ابیاتی که به عنوان تشبیب در مقدمه و طلیع? قصاید سروده شده ، نتوانسته است کار یک غزل را در بین مردم بکند ، با اینکه غزل است نه هرگز خواننده ای با آن آوازی سروده و نه به عنوان ِ وصف الحال ِ عاشقی به کار رفته است . با این حال ، طنطن? قصیده مانع آن شده است که لطف و لطافت ِ غزل را داشته باشد . به نظر می رسد لطافت و نازکی در غزل ، به طور طبیعی با طبیعت ِ استحکام و محکم بودن ِ شعر در قصیده منافات دارد ، اما اگر ما شعری پیدا کردیم که با وجود ِ غزل بودن ، از لحاظ ِ استحکام ِ الفاظ ، کوچکترین نقیصه ای نداشته باشد این شعر ، برترین شعر است .
اگر غزلی را ما یافتیم که علاوه بر لطف ِ سخن و لطافت ِ کلمات ، از یک استحکام و استواری هم برخوردار بود به طوری که نتوان جای کلمه ای از کلمات آن را عوض کرد یا چیزی بر آن افزود یا چیزی از آن کاست ، باید قبول کنیم که این غزل در حد اوج است و در دیوان حافظ ، از این قبیل اشعار بسیار است . استحکام ِ سخن در غزل ِ حافظ ، نظرها را به خود جلب می کند . کسانی که در خصوصیات ِ لفظی ِ سخن او کار می کنند ( منهای مسائل ِ معنوی ) بلاشک یکی از چیزهایی که آنها را مبهوت می کند ، همین استحکام ِ سخن ِ خواجه است . البته نمی خواهم بگویم که هم? غزلیات ِ حافظ چنین است . به قول ِ غنی ِ کشمیری :
شعر اگر اعجاز باشد بی بلند و پَست نیست
در یدِ بیضا ، همه انگشتها یکدست نیست
بنابر این در شعر حافظ هم کوتاه و بلند وجود دارد و تصادفآ شعرهای پایین ِ حافظ ، آن چیزهایی است که نشانه های مدح در آن هست :
احمَدَ الله علی مَعدِلَةِ السُلطانی
احمد ِ شیخ اویس ِ حسن ِ ایلکانی
حافظ این را برای مدح گفته است و می توان گفت که شعر حافظ به شمار نمی آید . شعر حافظ را در جاهای دیگر و بخشهای دیگری بایستی جست و جو کرد .
یکی از خصوصیات ِ شعر ِ حافظ ، قدرت ِ تصویرهاست و این از چیزهایی است که کمتر به آن پرداخته شده است . تصویر در مثنوی ، چیز ِ آسان و ممکنی است . لذا شما تصویرگری ِفردوسی را در شاهنامه و مخصوصآ نظامی را در کتابهای مثنوی اش مشاهده می کنید ، که طبیعت را چه زیبا تصویر می کند . این کار در غزل ، کار آسانی نیست ؛ بخصوص وقتی که غزلی باید دارای محتوا هم باشد . تصویر با آن زبان ِ محکم و با لطافتهای ویژ? شعر حافظ و با مفاهیم ِ خاصش چیزی نزدیک به اعجاز است . چند نمونه از تصویرهای شعری حافظ را من می خوانم ، چون روی این قسمت ِ تصویرگری ِ حافظ ، گمان می کنم کمتر کار شده است ببینید چقدر زیبا و قوی به بیان و توصیف می پردازد:
در سرای ِمُغان رِفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبو کشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله ، چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح ، نور ِ ماه پوشیده
عذار ِ مُغبچگان ، راه ِ آفتاب زده
گرفته ساغر ِ عشرت ، فرشت? رحمت
ز جرعه بر رخ ِ حور و پَری ، گلاب زده
تا می رسد به اینجا که :
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمار کش ، مُفلس ِ شراب زده
چه کسی هستی ، چه کاره ای و چگونه ای ؟ سؤال می کند تا می رسد به اینجا :
وصال ِ دولت ِ بیدار ، ترسَمَت ندهند
که خفته ای تو در آغوش ِ بخت ِ خواب زده
پیام ِ شعر را ببینید چقدر زیبا و بلند است و شعر چقدر برخوردار از استحکام لفظی که حقیقتآ کم نظیر است هم از لحاظ ِ استحکام ِ لفظی و هم در عین حال ، این گونه تصویرگری ِ سرای ِ مُغان و پیر و مُغبچگان را نشان می دهد و حال ِ خودش را تصویر می کند ؛ تصویری که انسان در این غزل مشاهده می کند ، چیز ِ عجیبی است و نظایر ِ این در دیوان ِ حافظ زیاد است .همین غزل ِمعروف :
دوش دیدم که ملائک ، در ِ میخانه زدند
گِل ِ آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان ِ حرم ِ ستر و عفاف ِملکوت
با من ِ راه نشین ، باد? مستانه زدند
یک ترسیم ِ بسیار روشن از آن چیزی است که در یک مکاشفه یا در یک الهام ِ ذهنی یا در یک بینش ِ عرفانی به شاعر دست داده است و احساس می کند که این را به بهترین زبان ذکر می کند و اگر ما قبول کنیم - که قبول هم داریم - که این پیام ِ عرفانی است و بیان ِ معرفتی از معارف عرفانی ، شاید حقیقتآ آن را به بهتر از این زبان ، به هیچ زبانی نشود بیان کرد . تصویرگری حافظ یکی از برجسته ترین خصوصیات اوست . برخی از نویسندگان و گویندگان نیز ، ابهام بیان حافظ را بزرگ داشته اند و چون درباره اش زیاد بحث شده من تکرار نمی کنم .
از خصوصیات دیگر زبان حافظ ، شورآفرینی آن است . شعر حافظ ، شعری پر شور است و شور انگیز . با اینکه در برخی از اشکالش که شاید صبغ? غالب هم داشته باشد ، شعر رخوت و بی حالی است ، اما شعر حافظ ، شعر ِ شورانگیز و شورآفرین است :
سخن ، درست بگویم نمی توانم دید
که می خورند حریفان و من نظاره کنم
*
در نمازم خَم ِ ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
*
ما در پیاله ، عکس ِ رخ ِ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت ِ شُرب ِ مُدام ِ ما
*
حاشا که من به موسم گُل ، ترک ِمی کنم
من لاف ِ عقل می زنم ، این کار کی کنم ؟
این شعار ، سراسر شعر و حرکت و هیجان است و هیچ شباهتی به شعر یک انسان بی حال افتاده و تارک دنیا ندارد . همین شعر معروفی که اول ِ دیوان ِ حافظ است و سر آغاز ِ دیوان او نیز می باشد :
الا یا ایها الساقی ! اَدِر کأسآ و ناولها
که عشق آسان نمود اول ، ولی افتاد مشکلها
نمون? بارزی از همین شورآفرینی و ولوله آفرینی است واین یکی از خصوصیات شعر حافظ است .
خصوصیت دیگرش این است که شعر حافظ ، سرشار از مضامین و آن هم مضامین ِ ابتکاری است . خواجه ، مضامین ِ شعرای گذشته را با بهترین بیان و غالبآ بهتر از بیان خودشان ادا کرده است . چه مضامین ِ شعرای عرب و چه شعرای فارسی زبان ِ پیش از خودش مثل خواجو و سلمان ِ ساوجی که گاهی مضمونی را از آنها گرفته و به زیباتر از بیان خود آنها ، آن را ادا کرده است . اینکه گفته می شود در شعر حافظ مضمون نیست ، ناشی از دو علت است : یکی اینکه مضامین حافظ آنقدر بعد از او تکرار و تقلید شده است که امروز وقتی ما آن را می خوانیم به گوشمان تازه نمی آید . این گناه حافظ نیست ، در واقع این مدح حافظ است که شعر و سخن و مضمون او آنقدر دست به دست گشته و همه آن را تکرار کرده اند و گرفته اند و تقلید کرده اند که امروز حرفی تازه به گوش نمی آید . دوم اینکه زیبایی و صفای سخن خواجه آنچنان است که مضمون در آن گم می شود ؛ بر خلاف بسیاری از سرایندگان سبک هندی که مضامین ِ عالی را به کیفیتی بیان می کنند که زیبایی شعر لطمه می بیند . البته این نقص ِ آن سبک نیز نیست . آن هم در جای خود بحث دارد و نظر هست که این خود ، یکی از کمالات سبک هندی است . به هر حال ، مضمون در شعر حافظ ، آنچنان هموار و آرام بیان شده که خود ِ مضمون گویی به چشم نمی آید .
کم گویی و گُزیده گویی ، خصوصیت دیگر شعر حافظ است . یعنی حقیقتآ جز برخی ابیات یا بعضی از غزلیات و قصایدی که غالبآ هم معلوم می شود که مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش یا مدح این و آن می باشد ، در بقی? دیوان نمی شود جایی را پیدا کرد که انسان بگوید در این غزل اگر این بیت نبود بهتر بود ؛ کاری که با دیوان خیلی از شعرا می شود کرد .
انسان ، دیوانهای بسیار خوب را از شعرای بزرگ می خواند و می بیند در قصیده ای به این قشنگی ، یا غزلی به این شیوایی ، بیت ِ بدی وجود دارد و اگر شعر ، یکدست تر بود ، بهتر بود . انسان در شعر حافظ ، چنین چیزی را نمی تواند پیدا کند . روانی و صیقل زدگی الفاظ ، ترکیبات بسیار جذاب و لحن شیرین ِ زبان ، یکی از خصوصیات اصلی شعر حافظ است . بیان او بسیار شبیه به خواجو ست . گاه انسان وقتی شعر ِ خواجوی کرمانی را می خواند ، می بیند که خیلی شبیه به شعر حافظ است و قابل اشتباه با او ، اما قرین? بیان حافظ در هیچ دیوان دیگری از دواوین ِ شعر ِ فارسی ، تا آنجایی که بنده دیده ام و احساس کرده ام ، مشاهده نمی شود .
بعضی ، حافظ را متهم به تکرار کرده اند . باید عرض کنم تکرار حافظ ، تکرار ِ مضمون نیست ؛ تکرار ایده ها و مفاهیم است . یک مفهوم را به زبانهای گوناگون تکرار می کند .نمی شود این را ، تکرار ِ مضمون نامید .
موسیقی ِ الفاظ ِ حافظ و گوش نوازی ِ کلمات آن نیز یکی دیگر از خصوصیات ِ برجسته شعر اوست . شعر او ، هنگامی که به طرز معمولی خوانده می شود ، گوش نواز است ؛ چیزی که در شعر ِ فارسی نظیرش انصافآ کم است . بعضی از غزلیات دیگر هم البته همین گونه است . در معاصرین ِ او ، خواجو نیز همین طور است . بسیاری از غزلیات ِ سعدی بر همین سیاق است . بعضی از مثنویات نیز چنینند ، اما در حافظ این یک صبغه کلی است و کثرت ظرافتها و ریزه کاریهای لفظی از قبیل ِ جناسها و مراعات ِ نظیرها و ایهام و تضادها و تناسبها الی ما شاء الله . شاید کمتر بتوان غزلی یافت که در آن چند مورد از این ظرافتها و ریزه کاریها و ترسیمها و منابع لفظی وجود نداشته باشد :
جگر ِچون نافه ام ، خون گشت و کم زینم نمی باید
جزای آنکه با زلفت ، سخن از چین خطا گفتم
یکی دیگر از خصوصیات شعر حافظ ، روانی و رسایی آن است که هر کسی با زبان فارسی آشنا باشد ، شعر حافظ را می فهمد . وقتی که شما شعر حافظ را برای کسی که هیچ سواد نداشته باشد بخوانید ، راحت می فهمد :
پرسشی دارم ز دانشمند ِ مجلس باز پرس :
توبه فرمایان ، چرا خود توبه کمتر می کنند ؟
هیچ ایهام و نکته ای که پیچ و خمی در آن باشد مشاهده نمی شود . نو ماندن ِ زبان ِ غزل به قول یکی از ادبا و نویسندگان ِ معاصر ، مدیون ِ حافظ است و همین هم درست است . یعنی امروز شیواترین غزل ما ، آن غزلی است که شباهتی به حافظ می رساند . نمی گویم اگر کسی درست نسخه حافظ را تقلید کند این بهترین غزل خواهد بود ؛ نه ، زبان و تحول سبکها و پیشرفت شعر ، یقینآ ما را به جاهای جدیدی رسانده و حق هم همین است ، اما در همین غزل ِ ناب ِ پیشرفته امروز ، آنجایی که شباهتی به حافظ و زبان حافظ در آن هست ، انسان احساس ِ شیوایی می کند .
خصوصیت دیگر ، به کار بردن معانی رمزی و کنایی است که این هیچ شک درش نیست . یعنی حتی کسانی که شعر حافظ را یکسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه می دانند و هیچ معتقد به گرایش عرفانی در حافظ نیستند ( واقعا این جفای به حافظ است ) هم در مواردی نمی توانند انکار کنند که سخن حافظ ، سخن رمزی است یعنی کاملا روشن است که سخن حافظ اینجا به کنایه و رمز است :
نقد ِ صوفی نه همه صافی ِ بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب ِ آتش باشد
خصوصیات لفظی بسیاری در شعر خواجه وجود دارد . از جمله چیزهای دیگری که به نظرم رسید و جا دارد پیرامون آن کار بشود ، استفاد? شجاعانه و با ظرافت او از لهج? محلی است ، یعنی از لهج? شیرازی . حافظ در شعرهای بسیار با عظمت خود ، از این موضوع استفاده کرده است و موارد زیادی از این نمونه را می توان در میان اشعار او مشاهده کرد . برای مثال استفاده از "به" به جای "با":
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم
که تا امروز هم این "به" در لهج? شیرازی موجود است .
یا در این بیت :
در خرابات ِ طریقت ، ما به هم منزل شویم
کاینچنین رفته است از عهد ازل ، تقدیر ما
و موارد دیگری هم از این قبیل وجود دارد . مثلا در این غزل معروف ِ حافظ :"صلاح ِ کار کجا و من ِ خراب کجا " که کجا در اینجا ردیف است و "ب" قبل از ردیف که حرف ِ رَوی است باید ساکن باشد ، در حالی که در مصرع بعد می گوید :"ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا". این غلط نیست بلکه لهج? شیرازی است :"ببین تفاوت ِ ره از کجاست تا به کجا". الآن هم وقتی شیرازیها حرف می زنند همین طور می گویند ، یعنی از لهج? شیرازی که لهج? محلی است استفاده کرده و آن را در قافیه به کار برده است . استفاده از اصطلاحات روزمر? معمولی و از این قبیل چیزها بسیار است که اگر بخواهم باز هم در این زمینه حرف بزنم نیز بحث ، بسیار است .
یک نکت? دیگر را هم عرض بکنم و این قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آن اینکه نشانه های سبک هندی را هم بنده در غزل حافظ مشاهده می کنم . یعنی ریشه های سبک هندی را در شعر خواجه می توان دید . و ارادت ِ صائب و نظیری و عُرفی و کلیم ، شعرای بزرگ سبک هندی ، به حافظ احتمالا به معنای انس زیاد ایشان با زبان حافظ است و یقینا خواجه در آنها تأثیر داشته است .
مثلا بیت :
کردار ِ اهل ِ صومعه ام کرد می پرست
این دود بین که نام? من شد سیاه از او
کاملا بوی سبک هندی را می دهد . یا :
ای جرعه نوش ِ مجلس ِ جم ، سینه پاک دار
کآیینه ای است جام جهان بین که آه از او
در زمین? مسائل شعر حافظ ، بحثها و حرفهای بسیار و خصوصیات ممتازی هست که اساتید و نویسندگان روی آن کار کرده اند . باز هم باید کار شود . من همین جا از فرصت استفاده کرده و برای کار روی دیوان حافظ از جهات مختلف توصیه می کنم با اینکه نسبتا کارهای خوبی انجام شده است ، باز هم جای برخی کارها خالی است .