من امروز تبرکاً این جا آمدم و بهعنوان مهمان اینجا حضور پیدا کردم. من بههرحال توفیق حضور در کارهای دفاع مقدس را از نزدیک نداشتم و دورادور در سایهی دوستان عزیز فیلمساز خودم بودم. ولی طعم روزهای زیبای دوران دفاع مقدس، همهی ما را دلتنگ میکند. حالِ آن روزها ما را - خود من را- دچار یک افسردگی میکند که بر ما چه گذشته؟ امروز بر ما چه میگذرد؟ دورانی که پر از شور و شعف و مردانگی بود. دورانی که کسی زور نمیزد، تلاش نمیکرد که در صف اول باشد، همه برای صف آخر بودن تلاش میکردند. کسی تلاش که نامش در تیتر اول بماند همه تلاش میکردند که در تیترهای آخر بمانند. همه تلاش میکردند که مخفیانه کاری را بکنند. شبانه، نیمهشب بلند شوند که کسی آنها را نبیند که کفشها را واکس میزدند و کفشها را جُفت میکردند و بسیاری از چیزهای زیادی که خودِ عزیزان خاطرات آن را به زیبایی دیدند و شنیدند.
مردم عزیزی که نداشتههای خودشان را تقسیم میکردند. یادم هست که همهی شما بههرحال شاهد بودید و شنیدید. پیرزنی را یکبار در تلوویزیون دیدم؛ دو تا تخممرغش را آورده بود و میگفت که اینها تمام داشتههای من است. بهراستی چه شده است! امروز آن روزهای زیبا که من فکر میکنم که اسمش را به جای جنگ دفاع مقدس، یعنی عنوان جنگ را برداریم، اسمش را بگذاریم "رؤیاهای سرزمین من، سرزمین ایران" رؤیاهایی که شاید هیچوقت تکرار نشود. انگار که جنگ واقعی الآن است؛ یعنی جنگی که در آن خشونت است و جنگی که در آن کینه است، الآن دارد اتفاق میافتد.
آن موقع ما در یک رویای بسیار زیبایی بهسر میبردیم که پر از زیبایی بود، پر از طراوت بود، کسی، کسی را متهم نمیکرد، کسی به کسی تهمت نمیزد، کسی تلاش نمیکرد که بیاید نفر اول بایستد. همدیگر را متهم نمیکردیم. چه بلایی به سر ما آمده، چه شده، ما امروز کجا ایستادیم؟ چرا این جور است؟ آقا ما همه دلتنگیم، آقا همه دلمان به تنگ آمده. آقا من حالم خوب نیست آقا. ما کجا میرویم؟ چرا به همچنین روزی افتادیم. چه کار میکنیم، همهچیز را داریم قطعه قطعه میکنیم، داریم تکهتکه میکنیم. پس آن رشادتها و ازخودگذشتگیها و آن ایثارها کجا رفته؟ کجا رفته که ما هروقت پیروز میدان هستیم، سرمان را پایین بیاوریم و بگوییم ما پیروز نیستیم. مثل درختی که بار بیشتری دارد، سرش را پایینتر میآورد. غرور ما را گرفته. فکر میکنیم از خودمان چیزی داریم. از خودمان چیزی نداریم. ما هرچه داریم متعلق به همین شهداست که ما الآن اینجا ایستادیم.
هرچه داریم متعلق به همهی این عزیزان بود که پایمردی کردند و برخاستند که ما امروز ما داریم در عرصههای مختلف قدم میزنیم. چه شده، چه باوری داریم ما؟ به کجا رفتیم که ما مدعی همهچیز شدیم. چرا مدعی همهچیز شدیم؟ آن دلاورمردانی که بینام ماندند و تا امروز هم بینام ماندند، قهرمانهای واقعی ما آنها هستند. نه آنهایی امروز تحت هر عناوینی که به آن بدهیم، ادعا میکنند. ببخشید حالم خوب نیست آقا. خیلی از فیلمسازها میخواستند امروز بیایند که نیامدند. دلیل نیامدنشان نه بیحرمتی باشد، گفتند حالمان بد است. بیاییم آنجا بنشینیم که چه؟ ما میخواهیم آقا را در فرصتی مناسب ببینیم و درد دل کنیم. حرفهایمان را با آقا بزنیم. بگوییم آقا حالمان بد است. بگوییم چه بلایی دارد سر ما میآید. همهچیزمان دارد از دست میرود. داشته و نداشتههامان دارد از بین میرود. کجا رفته آن باورها و اعتقادات و ایثارها و ازجان گذشتگیها؟
چرا همه همدیگر را متهم می کنیم؟ تلاش نمیکنیم تا فضا را به یک فضای روشنی و زیبایی ببریم. هیچکس حاضر نیست از حقی بگذرد؛ همهچیز یکطرفه است.
آقا اگر اجازه بدهید، میخواهم جسارتاً بگویم که تلویزیون حق ندارد تصویر من را پخش کند. نه الآن بلکه هیچوقت دیگر راضی نیستم که تلویزیون تصویر من را پخش کند. تلویزیونی که مجید مجیدی را در لیست سیاه خودش میبرد، نه اینکه من کسی باشم. من هرچه دارم از انقلاب دارم و از خون شهدا دارم. هرچه که دارم. چیزی که ندارم، هیچ ادعایی هم ندارم. ولی کار به کجا میکشد. و اگر درایت شما و تدبیر خردمندانهی شما نبود، قطعاً این کار را میکردم. خودم آن لیست را با چشم خودم دیدم، بعد هم در جراید آمد.
ما داریم به کجا میرویم. من الآن راضی نیستم. من از همینجا میگویم که تلویزیون حق ندارد بعد از این لااقل در مدیریت جدید، هیچ تصویری از من پخش بکند. برای اینکه این بیحرمتی است. ما این بیحرمتیها برای چه میکنیم؟ چرا به همین راحتی همه را داریم آزرده میکنیم. برگردیم به اصلمان. اصل ما کجاست؟ اصل ما انقلاب بوده، اصل ما جنگ بوده. همهی آن ضررهایی که داریم میدهیم برای این است که ما این اصل را فراموش کردیم.
ما زنده نکردیم دوران انقلاب را. ما نتوانستیم آن ارزشهای انقلاب را زنده کنیم. یک رُمان اساسی در حوزهی زمان انقلاب نتوانستیم - خودم را متهم میکنم، نمیخواهم به همه و مسؤولین بگویم- همهی ما مقصر بودیم. در حوزهی سینما و در حوزههای مختلف مخصوصاً در زمینههای انقلاب و دفاع مقدس که آقای فراستی بخشهایی از آن را فرمودند در بحث مخاطب و غیره. آنها بهعنوان ذخایر، بهعنوان سوخت ذخیرهی ما که باید میآمدند و پشتیبانی ما قرار میگرفتند که نسلهای ما را هدایت میکردند که ما امروز به این وضع نمیافتادیم. ما در این مدت هرچه خوردیم، از جیب خوردیم. معلوم است که جامعهی ما به اینچنین وضعی میرسد، به همچنین وضع نامتعادلی میرسد که بیاخاقی و بیاخلاق در جامع وارد میشود و همهچیز مجاز میشود.
خدای نکرده فضای دروغ، اتهام همهچیز مجاز میشود. من خدمت حضرتعالی گفتم که فیلمی که من ساخته بودم، سه بار تکذیب کردم که خانمی که در فیلم من بازی کرده هنرپیشه نیست. اما آنها گفتند که هنرپیشه است. سه بار تکذیب کردم ولی دوباره در رسانههای رسمی گفتند که از هنرپیشه استفاده کرده. من بهعنوان یک چیز کوچک عرض میکنم. البته دروغ کوچک و بزرگ ندارد. منتهی میخواهم عرض کنم که ما برای چه به اینجا رسیدیم؟ برای اینکه تهی شدیم، خالی شدیم. برای اینکه از معنویت خالی شدیم. برای اینکه از آن ریشههای خومان جدا شدیم. چه آن ریشههایی که متعلق به ساحت مقدس ائمهی اطهار است که به هرحال ما معتقدیم که این کشور متعلق به آقا امام زمان است. روز به روز از آن ارزشها و از آن معنویت متأسفانه فاصلههایی را گرفتیم. و همهچیز در حد شعار و سطح آمده. این بزرگترین آفتی که گریبانگیر جامعهی ماست که به شعارزدگی محض رسیدیم.
اما ما در آن دوران رؤیایی از این مسائل نداشتیم. همهچیز عیان بود و همهچیز، آن خلوص و معنویت را داشت. و من امیدوارم که به لطف پروردگار و با توجه به خون شهدا و عزیزانی که پشتوانهی این انقلاب بودند، خود مقام معظم رهبری و نفَس پاک مادران شهدا انشاءالله برگردیم به اصل خودمان و به آن باورهای اصیل برگردیم و انشاءالله دوباره ایرانی سربلند داشته باشیم؛ ایرانی سرفراز که دوباره به آن روزهای پر از امید و نشاط برگردیم. والسلام علیکم و رحمةالله
پس از پایان صحبتهای مجید مجیدی، رهبر انقلاب ضمن تشکر از این کارگردان، رهنمودهایی را بیان فرمودند:
طیبالله انفاسکم آقای مجیدی، طیبالله انفاسکم. این روح لطیف آقای مجیدی که بالأخره دیگر یک هنرمند هستند، روح لطیف و حساس. البته من این حرفها را از ایشان قبلاً هم شنیده بودم. دیده بودم اشک ریختن ایشان را از روی خلوص و علاقهمندی. اما من فقط یک تسلی میخواهم به ایشان بدهم آقای مجیدی عزیز. آن روزی که روز دفاع مقدس بود که شما اسمش را روز رؤیاها میگذارید که درست هم هست، و این همه فضیلت برای آن روز ذکر میکنید که همهاش هم درست است. همان روز هم - یادتان رفته شما- همینجور دعواها بود؛ خیال نکنید نبود.
اولاً اگر به حافظهتان مراجعه کنید، میبینید که خیلی از این دعواها بود. من خودم جبهه بودم دیگر، در اهواز بودم، قبل از ریاستجمهوری. گاهی میآمدند از تهران، ما اول خیال میکردیم که این تعبیر مخصوص ماست. میگفتیم که این بوی عِفَن سیاست مرکز را میآورند به این محیط معطر. بعد من دیدم در سال 63 و 64 و 65 که دیگر من خودم رئیسجمهور بودم، آنوقت، دیدم در کتابچههای خاطرات بچهها مینویسند - الآن هم هست ثبت شده هست- اختلاف مرحله و سطح بین جبهه و شهر. شما ببینید مذمتهایی که از شهر و از سیاست شهر و از تجمل شهر شده، در کتابهای خاطرات دفاع مقدس چقدر زیاد است. کأنّ آنوقت هم در کنار آن بهشت، جهنمهای کوچکی هم بود. الآن هم کنار این جهنمی که شما با چشم هنرمندانهی خودتان مشاهده میکنید و با دل لطیف خودتان حس میکنید، در کنار این جهنم یک بهشتهای باصفایی وجود دارد. از آنها غفلت نکنید. (تکبیر حضار)
آقای مجیدی گفتند که جامعه رفته به سمت شعار، شما هم شعار دادید، ثابت شد حرف ایشان. من میخواهم به دوستان بگویم که ببینید خاصیت نگاه هنرمندانه همین است که همین چیزهایی که چشم معمولی نمیبیند، ببیند؛ چه زیبایی چه زشتی. و خاصیت دل لطیف هنرمند همین است که شامهی حساسش خیلی از بوهای بد را که خیلیها نمیشنوند، او بشنود و هشدار بدهد. اینها خوب است. اینها را من کاملاً تأیید میکنم. این اظهارات این دوستمان که بعضی دوستان دیگر هم که من از اینگونه اظهارات ازشان شنیدم، همیشه برای من دلنشین است. لکن نکتهای که میخواهم بگویم این است که مراقب باشید این نگاه بدبینانه شاید تا حدود زیادی هم واقعبینانه، این شما را مأیوس نکند. ما امروز کشورمان، جامعهی علمیمان، جامعهی صنعتیمان، جامعهی مدیرتیمان و جامعهی هنریمان احتیاج دارند به امید؛ به اینکه احساس بکنند که میشود رفت و باید رفت و جای محکمی ایستادند. این را مراقب باشید که لطمه نخورد.
از خود ایشان و دیگر برادرانی که در هنر سینما کار میکنند توقع خیلی زیاد است، انتظارات زیاد است؛ باید هم به آن انتظارات عمل کنید. خود شما هم میدانید که من چه انتظاراتی از شما دارم و بدانید که میتوانید، والّا اگر با این نگاه انسان نگاه کند به جامعه که بدیها و تلخیها را ببیند، شیرینیها و زیبایییها را در کنار آن نبیند، هیچ امیدی برای انسان باقی نمیماند. به این بخشِ حرف من معترضم. انشائالله موفق باشید.