88/6/5
9:47 ص
در این مطلب آمده است:
امروز هم رفته بودم اطاق بازجوئی. زندان است و بازجوییهای مکررش. بازجو اطاقش را عوض کرده بود. همان بازجویی که بارها گفتهام خیلی باهم دوست هستیم. کنار میز اطاقش دو دستگاه کامپیوتر وصل به اینترنت بود. لبتاپ خودم را هم که شب دستگیری از منزل آورده بودند کنارش دیدم. ناخودآگاه آهی کشیدم. بازجو پرسید چرا آه؟ گفتم یاد وبنوشت افتادم. که دو ماه و ده روز است از آن بیخبرم.. یک وقتی سایتم جزئی از خانوادهام بود. بازجو گفت از همین امروز میتوانی از همین جا آن را بنویسی و منتشر کنی. برای یک لحظه شوکه شدم. دیدم شوخی نمیکند. فکر کردم این هم تجربهای است. تجربه وبلاگنویسی از داخل زندان. گفتم طبعا زندان شرایط خودش را دارد. باید ملاحظات و کنترل شما را بپذیرم ولی آن چه که مینویسم باید حرفهای خودم باشد. شما فقط میتوانید بگویید بعضی چیزها را ننویس. قبول کرد. توکل بر خدا شروع کردم به نوشتن. نمیدانم آیا هر روز اجازه میدهند یا گاه به گاه. هر وقت اجازه دادند مینویسم. عجالتا روز اولی چند نکته را مطرح میکنم.
1- میدانم این دور و بر من و در این اطاقهای اطرافم خیلی از دوستانم زندانیاند. جسته گریخته بعضی اسامی را شنیدهام. فکر میکنم همه در سخت بودن زندان شریکیم و از اینجا بودن گیجیم. ولی میتوانیم بفهمیم که چرا ما را گرفتهاند. وقتی سران اصلی را نمیتوانند بگیرند ما را که به زعم آنها میتوانستیم سران را پشتیبانی کنیم و حرف بزنیم و بعضیها که تشکیلات دارند، تشکیلات را به کار بگیرند، گرفتهاند تا آشوبی که از توهم تقلب در حال شکل گرفتن بود مهار شود. اما گمان میکنم اکثر اینهایی که زندانند میدانند که نه تقلب تعیین کنندهای صورت گرفته و نه آشوب اجتماعی به نفع مردم ایران بوده و نه کسانی که این آشوبها را آفریدند و تشویق کردند دلشان برای مردم ایران میتپیده. این بحرانی است که به اعتقاد من روح زندانیان سیاسی این ماجرا را اذیت میکند. امیدوارم تصمیمگیران این نکته را درک کنند و این مجموعه را زودتر آزاد کنند تا با آزادی این دیدگاههایشان را در جامعه مطرح نمایند. همان مطالبی که من سه هفته پیش و قبل از دیگران در دادگاه اعلام کردم و در روزهای آینده توضیح بیشتری میدهم.
2- ماه رمضان هر ساله تا نزدیک صبح پای کامپیوتر بودم. امسال که تنهائی داخل اطاقم مینشینم و کتاب و دعا و قرآن میخوانم، معنویت ویژهای به دست آوردهام ولی نمیتوانم انکار کنم که برای تکتک خوانندگان وبنوشت دلم تنگ شده است.شنیدهام اهالی عالم مجازی خیلی ابراز لطف کردهاند. ندیدهام ولی خیلی ممنونم و از همهتون التماس دعا دارم.
3- دلم برای خانوادهام خیلی تنگ شده. در این مدت فاطمه لیسانس گرفت. مبارکش باشد و امیر علی نوه گلم راه افتاده. مبارک فائزه باشد و فریده تابستانش را منتظر من ماند و فهیمه، همسرم بار همه را به دوش کشید. با آنها گاهی تماس تلفنی و چند بار دیدار حضوری داشتهام. خیلی برایم دعا و تلاش کردهاند. شماهم دعا کنید. تنهایی بدجوری دردناکه.
4- مثل همون موقعی که آزاد بودم مخلص همهتون هستم.