85/10/7
2:47 ع
از ما مایه نگذارید
سرانجام پس از چند شبانهروز عرق جبین و کد یمین، ثمره هاشمی و همکاران در وزارت کشور، نتایج انتخابات شورای شهر تهران را اعلام کردند و معلوم شد که چمران، طلایی، خادم، شیبانی، ساعی، شکیب، دبیر، احمدینژاد، ابتکار، مسجدجامعی، نجفی، آباد، بیادی، دانشجو و کاشانی، پانزده عضو شورای شهر تهران خواهند بود.
تازه پس از اعلام نتایج که حاوی شکست سنگین حامیان احمدینژاد بود، محمود احمدینژاد، برادر پروین احمدینژاد اعلام کرد: «گفته بودم در انتخابات کسی از ما مایه نگذارد» و مشاور جوانفکر ایشان هم گفت: «بین دولت و رایحه خوش خدمت هیچ ارتباطی نیست». اینها، همه در حالی بود که یک گروه مشخص، خود را «حامیان رئیسجمهور» میخواندند و تمام پوسترها و تراکتها و به ویژه سیدیهای تبلیغاتی آنها، پر بود از حرفها و نظرات و عکسهای جناب احمدینژاد و اتفاقا در لیست همین گروه بخصوص، خواهر آقای احمدینژاد و مشاور رئیسجهور و دبیر هیأت دولت حضور داشتند و با شدت تمام، در حال مایه نگذاشتن از رئیسجمهور بودند.
و اما بشنوید از جناب وزیر کشور که در این باره، یک حرفهایی زده که از وزیر آقای احمدینژاد بعید بود. پورمحمدی که انگار خوشش میآید بعضیها را بسوزاند، گفت: «همه ما از این انتخابات پیام گرفتیم، قویترین پیام را هم مردم به دولت دادند که با هیچ کس قوم و خویشی ندارند. ما این پیام را هم خوب گرفتیم و میگیریم و در گذشته هم این پیام را گرفته بودیم و دوست داریم که همه این پیام را بگیرند». اگر از «گرفت و گیر» جناب پورمحمدی گیج نشدهاید، یک جمله هم بشنوید از برادر محسن رضایی که انگار باید همیشه خلاف جهت جریان آب شنا کند که گفته است: «از نتایج انتخابات برای تضعیف دولت استفاده نشود». (ان شاالله این رهنمود «بازتاب» لازم را داشته باشد!)
یک نمایشنامه اکشن
ترکیب این شورای شهر تهران، آینده پرسوژهای را برای من و هر طنزنویس دیگری نوید میدهد.
با اجازه همگی، برای اینکه خجالت همه بریزد، با یک نمایشنامه طنز به استقبال شورای شهر بعدی و اعضایش میرویم.
پرده اول، انتخاب شهردار. مکان: شورای شهر. زمان: روز
مهدی چمران [در جایگاه رئیس]: امروز میخواهیم در مورد انتخاب شهردار تصمیمگیری کنیم. هرکس نظری دارد، بگوید.
[همهمه] سکوت کنید... اینطوری که نمیشود عزیزان... یکی یکی حرف بزنید... آقای طلایی بفرمایید.
مرتضی طلایی [در جایگاه نایب رئیس]: شک نیست که فرمونده خودم، آقای قالیباف، خیلی خوبهس، ماهس.
معصومه ابتکار: آه چه میگویی آقای طلایی، محال است ما بگذاریم نظامیها امور را قبضه کنند.
مرتضی طلایی: شما چیچی میگوی؟ اهانت به مأمور حین انجام وظیفه؟! چشمم روشن! دستور بدم بازداشتت کنن؟
هادی ساعی: هرکس حرمت بانوی اصلاحات را نگاه ندارد، با آبدولیوچاگی من طرف خواهد بود... سردار مردار هم حالیام نمیباشد.
رسول خادم: بگیر بشین بچه جان... مو خودم ده تای تو رِ حریفم... به مو میگن رسول پهلوون... تا حالا رو دست مو پهلوون نیومده...
علیرضا دبیر: هرچند که ما به بچههای شابدوالعظیم قول داده بودیم اگه اومدیم شورای شهر، جیکمون درنیاد که سوتی ندیم، ولی اگه یه بار دیگه ملت تو کشتی قپی بیان... .
چمران: خواهران.. برادران... خواهش میکنم... این دیگر چه اوضاعی است راه انداختهاید... چرا چون کودکان با هم سخن میگویید؟ ... فراموش نمیکنم خاطرهای از برادر بزرگوارم را آن روز که... .
محمدعلی نجفی: حالا قبل از اینکه شما خاطراتگویی کنید، بنده میخواستم عرض کنم که لطفا آشنابازی و پارتیبازی را داخل به ماجرای شهرداری نکنید.
حسن بیادی: آقا را! ... ببین چه کسانی از پارتی و آشنا حرف میزنند... ننگ بر کارگزاران باد، اف بر شما باد... اصلا اف بر همه اصلاحطلبان باد.
هادی ساعی [رو به مسجد جامعی]: حاجی بزنم... شل و پلش کنم؟
پروین احمدینژاد: من هرچقدر میخواهم در مجلسی که نامحرم هست، حرف نزنم، میبینم نمیشود... اصلا کی حرف آشنا و پارتی زد که شماها شلوغش میکنید؟... حاج آقا چمران میخواستند خاطرهای از برادر بزرگوارشان بگویند که شما شلوغش کردید... اخلاق کجا رفته؟ بچهها احترام برادر بزرگتر واجب است و هر کس احترام برادرش را داشته باشد، هم در این دنیا خیر میبیند هم در آن دنیا... .
معصومه ابتکار: مثل اینکه خانم احمدینژاد اینجا را با کلاسهای درسشان در دبیرستانهای دخترانه اشتباه گرفتهاند!
خسرو دانشجو: به به! ... چشمم روشن!... اهانت به همشیره آقای رئیسجمهور؟!
اکنون من پیامی به بر و بچز در استانداری و وزارت کشور خواهم فرستاد و به چشم خود میبینید آنچه خواهید دید.
مرتضی طلایی: اصلا همچی کاری نکنین... پلیس 110 هست به چی خوبی... من الان بیسیم میزنم... [یک لحظه مکث] ئه، راستی من که دیگه اومدم بیرون... بیزحمت خودتون زنگ بزنین.
عباس شیبانی: ای بابا... صلوات بفرستید... شما هم مثل دختر و پسر و نوه من هستین... خوب نیست اینقدر واسه این چیزای بیارزش حرص بخورین... من یادم میاد وقتی جوون بودم، حالا دقیق یادم نیست، دوره احمدشاه بود یا ممدلیشاه، یه بار سر گذر، دو نفر میخواستن دعوا کنن، ولی نکردن... حالا من نمیفهمم بچههای این دوره و زمونه چرا اینقدر جوشی شدن!
معصومه آباد: پدر جان اشکال از ژنهایشان است. من خودم دکترای مامایی و اسپرموگرافی دارم در این زمینه.
علیرضا دبیر [با قهقه]: ئه جدی... شما ماما هستین آبجی؟... شورای شهر چیکار میکنین؟
حبیب کاشانی: عیبه!
دبیر: جانم؟! کی حرف زد دو خمش رو بیارم بالا؟
کاشانی: پسر جون کفر منو بالا نیار که همین چفیه رو میکنم تو حلقت ها!
[دبیر به سمت کاشانی خیز برمیدارد، رسول خادم در میانه راه او را بزکش میکند، هادی ساعی به نیت یک ضربه چرخشی دورخیز میکند، حبیب کاشانی به طرف ساعی حمله میبرد، خسرو دانشجو از شلوغی استفاده کرده و صندلی را برمیدارد که از پشت بکوبد به کاشانی، حمزه شکیب (که نامش در هر دو لیست بوده) نمیداند طرف کاشانی را بگیرد یا دانشجو را و عاقبت تصمیم میگیرد یک تکل از پشت روی نجفی برود. نجفی که خودش استاد این کارهاست، پشت سر چمران قایم میشود. چمران که از این بیحرمتی خونش به جوش آمده، به یاد خاطرهای از لبنان میافتد، اما همین که کلمه «برادر» از دهانش خارج میشود، پروین احمدینژاد این را به خودش میگیرد و کتاب «احمدینژاد معجزه هزاره سوم» فاطمه رجبی را درمیآورد تا بخشهایی از آن را بخواند. معصومه آباد، سعی میکند توضیح بدهد که معجزه در علم ژنتیک جایگاه محکمی ندارد. معصومه ابتکار که به یاد جوانی و لانه جاسوسی افتاده، جیغ میزند: «اینجا محاصره است، همهتون گروگان هستید»... سکوت حکمفرما میشود و همه سر جای خود فیکس میشوند].
عباس شیبانی: حالا که نمیخواین براتون بگم احمدشاه چی گفت، منم دیگه خاطره نمیگم... بجاش میرم نون سنگک بخرم.
[پرده میافتد]
نامزدی اشتراکی
اصولا جوگیر شدن چیز خوبی است؛ به خصوص اگر در دولت نهم باشد. علیآبادی، رئیس سازمان تربیت بدنی و جهانگرد ورزشی مشهور، پس از بازگشت کاروان ورزشی از دوحه اعلام کرد که درصدد است ایران را به همراه یک کشور دیگر، برای میزبانی المپیک آسیایی نامزد کند. ما ضمن خوشحالی زیاد از این نامزدی اشتراکی، امیدواریم که اولا این فرمایشات به سرنوشت فرمایشاتی نظیر ورود زنان به ورزشگاهها دچار نشوند و ثانیا این کشوری که قرار است با ما نامزد شود، شرایط این کار را داشته باشد. بعضی از شرایط به این شرحند:
• این کشور باید آنقدر به ما نزدیک باشد و آنقدر رفت و آمد به آنجا راحت باشد که وقتی صبح در ایران مسابقات مردان یک رشته برگزار میشود و ظهر در آن کشور، مسابقات زنان در همان رشته برگزار میشود، کادر مربیگری و هیأت همراهشان بتوانند سر موقع به آنجا برسند و باز بعد از ظهر برگردند همین جا!
• این کشور باید خیلی دمش گرم باشد؛ یعنی در طول تاریخ نه با ما جنگ کرده باشد، نه هیچ کدام از مسئولانش علیه مسئولان ما حرفی زده باشند، نه گروههای برانداز آنجا پایگاه داشته باشند، نه روابطش با امریکا و اسرائیل خوب باشد، نه هیچ کدام از مطبوعاتش حتی یک مقاله در نقد سیاست خارجی ما نوشته باشند... (در صورتی که در هر مرحلهای مشخص شود که حتی یکی از این شرایط برقرار نبوده، سر و کار سازمان با سایت «بازتاب» خواهد بود!)
• این کشور باید در مساله سرنوشتساز و بسیار حیاتی «پرونده هستهای» طرف ما و شعار «انرژی هستهای حق مسلم اوناست» ورد زبان مردم و مقامات آن باشد. (در صورتی که در هر مرحله ای مشخص شود که اینطور نبوده، سر و کار دولت با کیهان و برادر حسین خواهد بود!)
•
•
... و سر انجام و از همه مهمتر آنکه
• این کشور باید آنقدر جذاب و دیدنی باشد که آقای علیآبادی رغبت کند که دو ـ سه هفته ای آنجا میهمان باشد و آبو هوایی عوض کند.
از همه خوانندههای عزیز تقاضا میشود اگر کشوری با این مشخصات سراغ دارند، ما و سازمان تربیت بدنی را مطلع کنن